دلم میخواهد از یاد نگاهم


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 98
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 106
بازدید ماه : 98
بازدید کل : 75430
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 98
:: باردید دیروز : 8
:: بازدید هفته : 106
:: بازدید ماه : 98
:: بازدید سال : 8926
:: بازدید کلی : 75430

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
دلم میخواهد از یاد نگاهم
یک شنبه 4 تير 1391 ساعت 22:59 | بازدید : 537 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
 

دلم میخواهد از یاد نگاهم

گاهی سوال میشود برایم سوال میشود که میتوانم فراموشت کنم؟ میتوانم تو را نبینم؟میتوانم تو رو از یاد ببرم؟میتوانم حضورت را از خاطره هایم از زندگی ام پاک کنم؟ میتوانم بی تو به راهم ادامه دهم؟ وبه فرض توانستن اصلا میخواهم این کار را بکنم؟

این سوال هم میشود که تو فراموشم میکنی؟...اصلا من حضوری دارم پیش تو؟... ردی از من در خاطره هایت هست تا بگویم میخواهی حضورم را پاک کنی؟...

با اینکه فکر میکنم جواب سوال خودم را میدانم باز دچار تردید میشوم چه رسد به جواب سوال تو.

میدانم که نه میتوانم و نه میخواهم تورا فراموش کنم اما انگار میتوانم.آخر گاهی بی آنکه خودم متوجه باشم که چطور،یک دفعه میبینم از یاد برده ام، گویی آرام آرام مشغول کسانی وچیزهایی میشوم که دچار فراموشی ام میکنند و ناگهان چنان که انگار از خوابی از چرت زدنی بی اختیار بیرون بیایم به خودم می آیم، به خودم قول میدهم که دیگر اجازه ندهم ندانسته و بی اختیار در دایره فراموشی بی افتم.به تو قول میدهم هر طور شده سعی میکنم به یاد تو باشم ولی بازهم این اتفاق تکرار میشود...با خودم فکر میکنم من که نه میتوانستم و نه میخواستم فراموش کنم دچار فراموشی شدم.من که به یاد تو به حضور تو نیاز داشته و دارم،از یاد بردم...تو که نه به من نه به حضور من نیاز نداری چطور؟از این فکر تمام تنم مورمور میشود و به خودم میلرزم

...




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: